هي عباس وقتش رسيد
گفتي عصر كه شد، اين هم عصر
سفره مشروب و مزه مان را بچين
شايد اين دل دردمند آرامي بگيرد
زير سايه همين درخت باشد
درست كنار اين حوض
خبر كن ماه امشب درآيد
و هرقدر كه بخواهم خودي بنمايد
تازيانه ات را بر قاليچه سحرآميز فرود آور
حكمراني ات بر زمين و زمان را ثابت كن
گرد و مه را به هم بدوز و بتاز
اين فرماني جهادي است كه مجتهد فرموده است
نخستين معشوقه را از محله بشيكتاش درياب و بياورش
جواني ام را از سر زيستن مي خواهم