گوشی تلفن رو برمیدارم
شماره تو رو میگیرم
دعا میکنم خونه باشی
خونه باشی و تنها باشی
آخه نمیتونم تنهایی سر کنم
و هیچوقت دست از باور کردن نمیکشم
دیگه بسه
تو تنها کسی هستی که میخوام
رادیو روشنه
ولی هیچ صدایی ازش به گوش نمیرسه
دلم میخواد برم بیرون توی آفتاب قدم بزنم
ولی چند وقته که
این کار برام خیلی سخت شده
یه حسی نسبت بهت دارم
و اصلا نمیدونم باید چیکار کنم
آخه یه حسی نسبت بهت دارم
آره تو
گوشی رو برمیدارم
شماره رو میگیرم
قلبم مثل سنگ شده
منتظر شنیدن صداتم
آه، نمیتونم تنهایی از عهده اش بر بیام
و هیچوقت دست از باور کردن نمیکشم
میدونم چی درسته
و این خیلی اشتباهه
توی تختم تنهام، بهتره که با خودم تنها باشم
تلویزیون روشنه ولی هیچ رنگی توش نیست
و این اواخر
تو دنیام رو به رنگ آبی (غم) درآوردی
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
و اصلا برام مهم نیست که تو چیکار میکنی
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
آره تو
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
این اواخر
تو دنیام رو به رنگ آبی رنگ زدی
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
امیدوارم این قصه به سرانجام برسه
امیدوارم این قصه به سرانجام برسه
آره من یه حسی نسبت بهت دارم
من یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
یه حسی نسبت بهت دارم
و اصلا نمیدونم باید چیکار کنم
یه حسی نسبت بهت دارم