در دامنه ی کوه آرارات
میخواهم کبوتری در حال پرواز شَوَم
میخواهم ترانه ای مردمی در زبانها شَوَم
جانم ، جانم
میخواهم بتوانم دیار به دیار بگردم
و عشقی را که به سر دارم
به کوههای پُربرف بنویسم
این حسی که در من است عشق نیست(شاید یعنی فراتر از عشقه)
جان من ، جان من
به من بگو ، کجا بروم؟
آهای ! من چه کنم؟
راهم را بِکشم و کجا بروم؟
این حسی که در من است عشق نیست
جانم ، جانم
به من بگو ،کجا بروم؟
تو آنجا و من اینجا
دوباره سرم زیر آوار بلاهاست
من را اینجا رها نکن
جان من ، جان من
به من بگو ، کجا بروم؟
عشقی را که به سر دارم
میخواهم به کوههای پربرف بنویسم
این احساسی که دارم عشق نیست
جانم ، جانم
به من بگو ، کجا بروم؟
آهای ، من چه کنم؟
راهم را بکشم و کجا بروم؟
این احساس من عشق نیست
جان من ، جان من