زمان ها سپری شده و هنوز رفتنت را باور نکردهام
فراموش کردنت امکانی ندارد؛ تدارک روز بازگشتت را چیدهام
اندرونم چون باغچهای تابستانیست و خاطرات گلهای پژمردهاش
هر روز باغبانیشان نکنم اگر، ناگزیز خواهند مرد
زمان یخید، همه چیز مبتذل است گویی
همه کس را گفتم: خوبم
دیری کشید تا بگریم
چیزهایی پیشم داشتی، پیشم ماندند همچنان
تو دیگر پیشم نبودی، دیری کشید تا بفهمم
دیری کشید تا بگریم
چون ظرافت نهفته در مکتوب بانویی قدیمی
چون حسرتی که از چشمهی چشم شاعری زندانی میجوشد
کودک درونی که باورت کرد آنسان شکننده است
آنکه رفتنت را باور ندارد آنسان خام است
زمان یخید، همه چیز مبتذل است گویی
همه کس را گفتم: خوبم
دیری کشید تا بگریم
چیزهایی پیشم داشتی، پیشم ماندند همچنان
تو دیگر پیشم نبودی، دیری کشید تا بفهمم
دیری کشید تا بگریم
زمان یخید، همه چیز مبتذل است گویی
همه کس را گفتم: خوبم
دیری کشید تا بگریم
چیزهایی پیشم داشتی، پیشم ماندند همچنان
تو دیگر پیشم نبودی، دیری کشید تا بفهمم
دیری کشید تا بگریم
زمان یخید، همه چیز مبتذل است گویی
همه کس را گفتم: خوبم
دیری کشید تا بگریم
چیزهایی پیشم داشتی، پیشم ماندند همچنان
تو دیگر پیشم نبودی، دیری کشید تا بفهمم
دیری کشید تا بگریم
دیری کشید تا بگریم ...