ببین,اگه یه تیر داشتی,یا یه فرصت
تا چیزایی رو که همیشه
خواستی رو بدست بیاری-در یک لحظه
میچسبیدی بهش یا
میذاشتی از دستت بره؟
کف دستاش عرق کرده,زانوهاش س
ست شده,بازوهاش سنگین شده
اسپاگتی مامانشو رو ژاکتش بالا آورده
عصبیه,ولی ظاهرا آروم و آماده اس
که بمبارو بندازه,
ولی داره یادش میره چی نوشته,
صدای جمعیت در اومده
دهنش رو باز میکنه ولی,حرفی بیرون نمیاد
داره خفه میشه,همه دارن دستش میندازن
وقت داره تموم میشه,وقت تموم شد,چه بد!
ناگهان برمیگرده
به واقعیت,اوه جاذبه
شدید میشه
اوه,خرگوش(ربیت) اونجاست,خفه شده
خیلی عصبانیه,ولی به این
سادگیا تسلیم نمیشه,نه
دیگه موفق نمیشه,میدونه تمام
امیدش به این رشته هاس
اینا مهم نیست,اون عالیه
و اینو میدونه,ولی درهم شکسته
خیلی راکد و بی حرکته و فقط خودش میدونه
وقتی برگرده به خونه ی متحرکش,اون
zzzaa za za
za za zaaa-aah
zzzaa za za
za za zaaa-aah
موقع س که دوباره میره تو آزمایشگاهش
آره همین رپ لعنتی
بهتره همین لحظه رو بقاپه و امیدوار باشه ازش نگذره
بهتره خودتو تو موسیقی غرق کنی,این لحظه ایه,
که میخواستی,پس بهتره از دستش ندی
فقط یه تیر داری,فرصت