چه کسی می تواند به زبان آورد کلماتی را که به یکدیگر سوگند خوردیم
تا زنده ام در رویایم همانگونه است که باورش داشتیم
امروز صبح ، در جستجوی چشمانت بودم
تا راهی به روشنایی بیابم
همه چیز در مه ای غلیظ فرو می رود
چیزهایی وجود دارند که تغییر کرده اند
می شکند
مهم نیست چقدر دلمان می خواست که انجامش دهیم
عشق یک نبرد است
تلخترین حادثه ای
که ما را احاطه کرده است
می شکند
همچون گلدانی بلورین
در برابر فلز
سرانجامی مهلک
مرگ ستاره ها
این همه سختی کشیدیم تا به اینجا برسیم
حال چه خواهیم کرد؟
خود را خلاص می کنیم یا آنکه اشتباهات خود را می پذیریم ؟
چه دیر شده باشد یا که زود، آیا هرگز قادر خواهیم بودیم
به گذشته باز گردیم؟
وقتی که تنها در حسرتهایمان زندگی می کنیم
چیزی وجود دارد که تغییر کرده است
می شکند
مهم نیست چقدر دلمان می خواست که انجامش دهیم
عشق یک نبرد است
تلخترین حادثه ای
که ما را احاطه کرده است
می شکند
همچون گلدانی بلورین
در برابر فلز
سرانجامی مهلک
مرگ ستاره ها
می شکند، می شکند، می شکند