ما دویی بودیم که شکاف در بینمان ایجاد شد
و من بر شکافهای آن قدم میزنم؛
برای آخرین بار،
با تند وزان
تو را مانند گرد و غبار بلند خواهد کرد
و به دوردست خواهد برد.
اگر گفتم «نرو ... بمان»
موضوع این بود که دام خواهیم افتاد،
دام چالشها و تنگناها.
بعدها
قطعا چیزهای بدی بینمان رخ میداد؛
آنگاه بود که خواستار چیزهای بیشتری از آنچه که داشتم میشدم
و در نبردی قرار میگرفتم که چیزی جز باخت حاصلاش نبود ...
بعدها، دو تن بودیم در طوفان،
بدون قطبنما؛
آیندهمان زندان سرد میشد؛
پس عشقی بود بدون امید،
از همان نخستین لحظه؛
بعدها ... همهچیز بدتر میشد.
این عشقی بود بدون امید،
از همان نخستین لحظه؛
بعدها ... همهچیز بدتر میشد.
در مسیری روشن حرکت میکنی
اما نگاهی به من نمیاندازی؛
ضعفات را به استقامت بدل میکنی
و من کلاویها (کلیدهای پیانو) را خرد میکنم؛
کلاویهایی که این تکنوازی را هدایت میکنند؛
و من فریاد خود را در گلو خوردهام.
اگر گفتم «نرو ... بمان»
موضوع این بود که دام خواهیم افتاد،
دام چالشها و تنگناها.
بعدها
قطعا چیزهای بدی بینمان رخ میداد؛
آنگاه بود که خواستار چیزهای بیشتری از آنچه که داشتم میشدم
و در نبردی قرار میگرفتم که چیزی جز باخت حاصلاش نبود ...
بعدها، دو تن بودیم در طوفان،
بدون قطبنما؛
آیندهمان زندان سرد میشد؛
پس عشقی بود بدون امید،
از همان نخستین لحظه؛
بعدها ... همهچیز بدتر میشد.
این عشقی بود بدون امید،
از همان نخستین لحظه؛
بعدها ... همهچیز بدتر میشد.