آن قدر که تو تغییر کردی
ای صدایم (دیگر) نمیدانم برای که هستی
اینها چشمهای من هستند، نه اینها چشمهای من نیستند
و نه این خندهای است که سالها بر لبم بود
آن قدر که بر قلبم اندوه گذشته
و روی صورتم نگرانیهایی به جا گذاشته
بیرون میروم تا شاید دور و برم
تصویری ببینم تا یادم بیندازد من کی هستم
آن قدر که این قایق من را دور کرده
در این دریایی که نه ستاره دارد و نه ساحل
التماس میکنم ای زندگیام، میترسم غرق شوم
من را با دستهایت بیافرین، قبل از اینکه بمیرم
آنقدری که احساس میکنم چیزی درونم تغییر کرده
و انگار زمان از بین رفته
اگر سیمای صورتم را دیدی، گمانم
مثل غریبه از کنارت رد خواهم شد
مرا دوست بدار، مرا دوست بدار، تا چهرهام برایم بماند
مرا دوست بدار، مرا دوست بدار، میترسم از این مرحلهای که
من را به آرامی غرق میکند، کسی من را پیدا نخواهد کرد
و من را نخواهد شناخت، من را نخواهد شناخت
مرا دوست بدار، مرا دوست بدار، تا صدایم برایم بماند
پیدایم کن، پیدایم کن و اگر مرا گم کردی نشانیام را بپرس از
این ستاره، این فاصله، این آمدهها و گذشتهها1
این نوری که در چشمهایم است
این نوری که در چشمهایم است
من را به آرامی غرق میکند، کسی من را پیدا نخواهد کرد
و من را نخواهد شناخت، من را نخواهد شناخت
مرا دوست بدار، مرا دوست بدار
1. ممکن است "آمدهها و گذشتهها"، افراد یا روزها باشند.