آن که دلم را برده خدایا
زندگیام را کرده تبه کو؟
آن که دلم را برده خدایا
زندگیام را کرده تبه کو؟
همنفسم کو؟
آن که نگاهش روز من از غم کرده سیه کو؟
بیخبر ماندی ز حالم زآنچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به طوفان میدهد خاکستر من
شعلهی عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیدهی مست تو
گریَم از بختِ بدِ خود نالم از دست تو
بیخبر ماندی ز حالم زآنچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به طوفان میدهد خاکستر من
شعلهی عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیدهی مست تو
گریَم از بختِ بدِ خود نالم از دست تو
رُخَت سحرِ نودمیدهی من
فروغ رُخَت نور دیده من
برخیز و بیا ای امیدِ دلم شامِ من سپری کن
تویی که به دل نقش غم زدهای
چو غنچه گره بر دلم زدهای
بر خستهدلان چون نسیم سحر یک نفس گذری کن
هرکجا گذری زیرِ پا نظری کن
بیخبر ماندی ز حالم زآنچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به طوفان میدهد خاکستر من
شعلهی عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیدهی مست تو
گریَم از بختِ بدِ خود نالم از دست تو
گریَم از بختِ بدِ خود نالم از دست تو