به اتاق پانصد و پنج (اتاق معشوق) برمیگردم
مهم نیست که یک پرواز 7 ساعته پیش رویم باشه یا 45 دقیقه رانندگی
در تصور من تو به پلو دراز کشیده ای و منتظرمی
و دستهایت در بین رانهایت است
صبر کن و یک لحظه ای بایست
وقتی آنطور به من نگاه میکنی عزیزم
چه انتظاری داری؟
احتمالا وقتی دستانت را (برای خفه کردن ) دور گردنم انداخته باشی، باز هم تو را دوست دارم
یا آخرین باری که یادم میآید، اینطور بودم
از جرقه ها ترسی ندارم
فکر شکست خوردن، مثل نمک روی زخمهایم پاشیده میشه
از کارهایت میترسیدم، هر چند که از حرفهایت دردناک تر نیست
وسط این ماجراجویی(دعوا) ، بهترین فرصت برای شروع است
به اتاق پانصد و پنج (اتاق معشوق) برمیگردم
مهم نیست که یک پرواز 7 ساعته پیش رویم باشه یا 45 دقیقه رانندگی
در تصور من تو به پلو دراز کشیده ای و منتظرمی
و دستهایت در بین رانهایت است
ولی وقتی گریه میکنی، من کاملا خرد میشوم
انگار که یک بار دیگر باید با خداحافظی از من استقبال کنی
همیشه در موقع سورپرایز کردن، همه چیز را خراب میکنم
خیلی زود دستانم را از روی چشمهایت برمیدارم
به اتاق پانصد و پنج (اتاق معشوق) برمیگردم
مهم نیست که یک پرواز 7 ساعته پیش رویم باشه یا 45 دقیقه رانندگی
در تصور من تو به پلو دراز کشیده ای و منتظرمی
و دستهایت در بین رانهایت است و لبخند زده ای