از وقتی که گذاشتی رفتی
به قلبم عشقی وارد نشد
بی صاحب موندم
مثل دروغ
از تو شکستم و به دیوانگی رسیدم
درون تو هم به اندازه من سوخت؟
تو هم مثل یه زندانی با اینکه زندگی میکردی، مردی؟
حسرتت در دلم بزرگم یشه
مثل یه خنجر شکسته و زنگ زده
سرنوشت، سرنوشت
تو با ما مهربان نبودی
سرنوشت سرنوشت
سرنوشتی که برای ما نوشتی با مال بقیه یکی نبود
زندگی زندگی
تو با ما مهربان نبودی
زندگی زندگی
سرنوشتی که برای ما نوشتی با مال بقیه یکسان نبود
از وقتی که تسلیم شدی و رفتی
هیچ حرف خوشایندی به دلم ننشست
ساکتم مثل یه شمع خاموش
اثر خنجر زنگ خورده هنوز باقیه
تنم دستهاتو فراموش نمیکنه
قلبم چیزایی رو که دوست داشته رها نمیکنه
یواش یواش منو به آتیش کشیدی
مثل یه خنجر زهراگین
سرنوشت، سرنوشت
تو با ما مهربان نبودی
سرنوشت سرنوشت
سرنوشتی که برای ما نوشتی با مال بقیه یکی نبود
زندگی زندگی
تو با ما مهربان نبودی
زندگی زندگی
سرنوشتی که برای ما نوشتی با مال بقیه یکسان نبود
طوفانم در درونم بزرگ و بزرگتر شه
مثل یه بهمن
درد عشق هی بیشتر به من ضربه میزنه
زنگ های تنهایی برای ما به صدا در میان
ترانه های عاشقانه هی منو بیشتر به گریه میندازه
در برابر چنین اندوهی روح میتونه دوام بیاره/ بایسته ؟
با چنان رفتنی، قلب میکشنه
سرنوشت سرنوشت
سرنوشتی که برای ما نوشتی با مال بقیه یکی نبود
زندگی زندگی
تو با ما مهربان نبودی
زندگی زندگی
سرنوشتی که برای ما نوشتی با مال بقیه یکسان نبود