من واقعا سنگینی واژه ها رو درک کرده ام،هر کدوم بار خودشو داره
دیگه پشت سرم و نگاه نخواهم کرد،اگه مجبور باشم بدون واپس نگریستن خواهم رفت
اما زمان همه چی و پاک می کنه،همه چی با زمان از بین می ره
می خوام بهت درباره اون چیز هایی بگم که از بین می رن و برنمی گردن
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
من مردم و می بینم، آیا اون ها متوجه شده ان ؟
روی نیمکت،جایی برای رفتن نیست
در مارپیچی که منو می گیره،من می خوام پرواز کنم(می خوام پرواز کنم)
و سپس زندگی فرا می رسه و خاطرات کودکی مونو جارو می کنه
هنگامی که پسربچه بودم، فکر می کردم هیچی مهم نیست
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
لا لا لا لا لا لا لا لا لا
لا لا لا لا لا لا لا لا لا
لا لا لا لا لا لا لا لا لالا لا لا لا لا لا
رفتن بدون واپس نگریستن
آغاز از نخست
هر کسی بار خورش رو به دوش می کشه
چشمات و روی خطا های من ببند
رفتن بدون واپس نگریستن
آغاز از نخست
هر کسی بار خورش رو به دوش می کشه
چشمات و روی خطا های من ببند
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
قطعا به این راحتی ها نیست،مجبور بودم غرورم و کنار بذارم
همه ی این ها مانند یه پژواک توی سکوی مترو به نگر می رسید
لا لا لا لا لا لا لا لا لا
لا لا لا لا لا لا لا لا لا
لا لا لا لا لا لا لا لا لالا لا لا لا لا لا
رفتن بدون واپس نگریستن
آغاز از نخست
هر کسی بار خورش رو به دوش می کشه
چشمات و روی خطا های من ببند
رفتن بدون واپس نگریستن
آغاز از نخست
هر کسی بار خورش رو به دوش می کشه
چشمات و روی خطا های من ببند