بانوی گیسو حناییام
تو را دوست دارم،
چون لحظه شوق در گشودن هدیهای که نمیدانم چیست.
دوستت دارم،
چون غوغای درون و لرزش دست و دل در آستانه دیداری.
بانوی گیسو حناییام
تو را دوست دارم،
چون لحظه شوق در گشودن هدیهای که نمیدانم چیست.
دوستت دارم،
چون غوغای درون و لرزش دست و دل در آستانه دیداری.
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
چون گفتنِ شکر خدا من زندهام
گفتی اگر تو را، گر تو را از دست دهم خواهم مرد.
نه! تو زنده می مانی،
یاد من چون دود سفید در باغ محو خواهد شد
و تو خواهی ماند.
بانوی گیسو حناییام
بانوی قلب من
بانوی گیسو حناییام
بانوی گیسو حناییام
عمر اندوه در قرن ما یکسال بیش نیست!