یک پیش گویی خود محقق کننده از یک احتمال بی پایان
در کدهای بالا و پایین رونده روی یک نمایشگر
در جبر، در جبر
فنسهایی که نمیتونی از آنها بالا بری
کلماتی که نمیتوانی با آنها ریتمی بسازی
در بین تمام چیزهایی که میتوانی تغییرشان بدهی
به دنبال چیز مشخصی هستی
تو رو به زمین میزنه
تو رو به زمین میزنه
هیچ جرقه ای در کار نیست
هیچ نوری در تاریکی نیست
تو رو به زمین میزنه
تو رو به زمین میزنه
این مسافت طولانیرو طی کردی
چه چیزی پیدا کردی؟
اینکه زمان کافی وجود نداره
زمان کافی نیست
برای تحلیل کردن
برای عمیق دیدن
برای پیدا کردن معنا
شمعهای شهر پس از قطع برق و تاریکی، هیچگاه انقدر زیبا نبوده اند.[و ایگونه میتوان] مثل بچه ها خوابیدن را تجربه کرد.
تو رو زمین میزنه
تو رو زمین میزنه
تو فقط نقشت رو بازی میکنی
تو فقط نقشت رو بازی میکنی
تو نقشت رو بازی میکنی
نقشت رو بازی میکنی
و زمانی نمانده
زمانی نمانده
برای تحلیل
برای تحلیل.