اون خودش رو تو این عشق قانع کرد با اعتراف، آرزو، لجبازی
با امید های مختلف؛ در هم و بر هم
من بدون تردید عاشق اون شدم
از اونجایی که نمیدونستم دروغ چیه
فک میکردم همه چیز متقابله
اسمم رو صدا زد، چطور منو اذیت کرد،چطور من ناراحتم
فهمیدم که اون به من "عشقم" نمیگفت و عاشقم نبود
اسمم رو صدا زد، چطور از قلبم پایین اومد،چطور؟ ناراحتم
روزها به روی من نمیخندید و نمیگفت جون من هستی
فهمیدم که عشق اول به سر معشوق می افته بعد به سر عاشق
فهمیدم که من با "کاشکی" های گذشته میمونم
فهمیدم که عشق اول با معشوق و بعد با عاشق میمونه
من وقتی غم و اندوه رو تنفس کردم و فهمیدم
من بدون تردید عاشق اون شدم
از اونجایی که نمیدونستم دروغ چیه
فک میکردم همه چیز متقابله
اسمم رو صدا زد، چطور منو اذیت کرد،چطور من ناراحتم
فهمیدم که اون به من "عشقم" نمیگفت و عاشقم نبود
اسمم رو صدا زد، چطور از قلبم پایین اومد،چطور ناراحتم
روزها به روی من نمیخندید و نمیگفت جون منی
فهمیدم که عشق اول به سر معشوق می افته بعد به سر عاشق
فهمیدم که من با "کاشکی" های گذشته میمونم
فهمیدم که عشق اول با معشوق و بعد با عاشق میمونه
من وقتی غم و اندوه رو تنفس کردم و فهمیدم