بلند شو سرباز!
امروز یک نفر را کشتم، پسر بچهای بیش نبود
قبل از او هشت نفر دیگر را کشته بودم، همه آنها را میشناختم
در مزرعهها، عهدی که رو به مرگ میرود
همه آنها را میکشم تا جان خودم را نجات دهم
آزادم کن، با من خون بریز، اوه نه
یکی یکی، همه میافتیم، روی زمین
تمامش کن، به دردها پایان بده، فرار کن و برای نجات زندگیات بجنگ
محکم بمان، این جنگ به من ربطی ندارد
من را از این جنگ آزاد کن
برای خودم نمیجنگم به خاطر تو میجنگم
؟؟؟
از دستور کشتار پیروی کن تا جان خودت را نجات دهی
آزادم کن، با من خون بریز، اوه نه
یکی یکی، همه میافتیم، روی زمین
تمامش کن، به دردها پایان بده، فرار کن و برای نجات زندگیات بجنگ
محکم بمان، این جنگ به من ربطی ندارد
به آن نه نفری که جهنم را برایم به ارمغان آوردند (چون آنها را کشتم)، حسودی میکنم
مسیرم [به جهنم] را بدنهای پاره پارهشان شکل داده
مرد به مرد، سرباز به سرباز، خاک به خاک
میتوانی بگویی نامرد هستم ولی دیگر تحمل ندارم
در خانه منتظرم هستند
؟؟
آنها اولین افرادی بودند که دیدند
آنها اولین افرادی بودند که زخمی شدند
در اوج، در حالی که تمام زیباییها میمیرد
؟؟
من تنها، شکارچی سفید
به راهم ادامه میدهم تا اینکه طلوع آفتاب من را به آرامش برساند
؟؟
آزادم کن، با من خون بریز، اوه نه
یکی یکی، همه میافتیم، روی زمین
تمامش کن، به دردها پایان بده، فرار کن و برای نجات زندگیات بجنگ
محکم بمان، این جنگ به من ربطی ندارد