به هیچوجه از اینکه آدم صریحی باشم خسته نمیشم
زیاده از حد انسان، با احتیاط و منطقی
و دوباره پشت حرفهام پنهان میشم
و سکوتِ تو یه جورایی من رو به هیجان میاره، آره
اما از اونجا که قلب منطق سرش نمیشه
با اینکه حرفهایی برای گفتن دارم ولی چیزی نمیگم
همین الانش هم یک قدم باهام فاصله داری
میخوای بگی که اگه فکر کنم آزادم خودمو فریب دادم؟
متوهم
و اینکه عشق قلب رو به دام میاندازه؟
سرابی خواهد بود که به اندازهی دنیا قدمت داره
اما توش شناور شدن و خود را به قعرش بردن
چندان شرمآور نیست
و با چراغ خاموش بهتر میشه استدلال کرد
یک قدم باهام فاصله داری
و بعد، و بعد، و بعد، و بعد
و بعد دست نگه میداری، جا میزنی، یه نظریهی جدیدی مطرح میکنی
دیگه تحملش رو ندارم
و وانمود میکنم که میفهمم
و وانمود میکنم که خوابم
خدای من، چه کسلکننده، یه مشروب میخوام که حالم رو جا بیاره
اما از همه بدتر اینه که به تو احتیاج دارم
به دستات که میمونن و خودت دور میشی
به جسم و به معنا
منطق و احساس، به تو
اگه نه، خوابم نمیبره
احساس خوبی بهم میدی حتی اگه بگی نه، من
به تو، به سکوتهات که لجم رو در میارن و بعد دلتنگت میشم
به جسم و به معنا
منطق و احساس، به تو
اما چی برای فهمیدن وجود داره؟ احساس خوبی بهم میدی
نگاه کن به قلب من، قلب من بیهمتاست، بیهمتا
نه اینکه فقط یک مورد پزشکی باشه
بذار خورشید کمی یخبندان رو ذوب کنه
و بذار کمی قلبم رو گرم کنه که زیر صفر درجهست
پشت نگاهت منتظر میشم
و تکرار میکنم: آروم باش، صبور باش
همین الانش هم یک قدم باهام فاصله داری
دوست من، عملاً این رو انکار نمیکنی که
باز شروع شد
عشق تنها یک مساله شیمیاییه
یک ترفند تکاملی
توافقی بین تعهد و اشتیاق
قطعاً، تو خیلی دلربایی
و عطرت عقل از سرم میپرونه
یک قدم باهام فاصله داری
و بعد، و بعد، و بعد، و بعد
و بعد ناگهان تسلیم میشی، لبخند میزنی، صدای من رو میشنوی و من داشتم کمکم ناامید میشدم
چیز دیگهای برای فهمیدن وجود نداره
چیز دیگهای برای توضیح دادن وجود نداره
چراغ رو خاموش میکنم، همچنان ساکت میمونیم
لمست میکنم و تو...
اوه، اوه، اوه
اما از همه بدتر اینه که به تو احتیاج دارم، به دستات
که میمونن و خودت دور میشی
به جسم و به معنا
منطق و احساس، به تو
اگه نه، خوابم نمیبره
احساس خوبی بهم میدی حتی اگه بگی نه، من
به تو، به سکوتهات و همینطور به روزهای ازپاافتادگیت
به جسم و به معنا، منطق و احساس... به تو
اما چه چیزی برای فهمیدن وجود داره؟ احساس خوبی بهم میدی
اما چی برای فهمیدن وجود داره؟ احساس خوبی بهم میدی
اما چه چیزی برای فهمیدن وجود داره
به دستات
که میمونن و خودت دور میشی
به جسم و به معنا
منطق و احساس، به تو
اگه نه، خوابم نمیبره
احساس خوبی بهم میدی حتی اگه بگی نه، من
به تو، به سکوهات و به پاهای خستهت
به جسم و به معنا
منطق و احساس، به تو
اما چه چیزی برای فهمیدن وجود داره؟
احساس خوبی بهم میدی