بعضی اوقات جایی که نشستهام
در خودم غرق میشوم
با گذشتهای مه آلود
حلقههایی میکشم که میتوانند بزرگتر شوند
برای خیال بیدار بودن در یک رویا
سنگ میشوم و در دریاچهات میافتم
و تو مثل همیشه، حرف میزنی
پشت حرفهای پوچ پنهان میشوی
از خودت فرار میکنی
با نالههای برخاسته از غم
شب را زودتر تجربه میکنی
اشک میشوم و از چشمانت جاری میشوم