وقتی قلبم و قلبت از هم دور شدند
فهمیدیم چرا خداوند آسمان ها پشیمانی را آفرید
بهت گفتم برو و رها کن
وقتی داشتم این رو بهت میگفتم صدام محکم نبود
بهت گفتم برو و رها کن
ای کاش به تو نمیرسید
نمیدونم بعد تو چی به من گذشت
افکارم هم مثل خودم نمیتونستن درست کار کنن
قلبم در انتظار این که مشتاق بشی و برگردی منتظر موند
در تمام عمرت قلبم رو یخ زده میبینی
یا این که احساساتم سیاه پوشیدن ( عزادارن)
نمیدونم چجوری از ناراحتی دربیام
هیچ وقت به غیابت عادت نکردم
نمیتونم مثل یک خاطره ببینم
تو برای من مثل یک امیدی درفردا میمونی حتی اگر برنگردم
بهت گفتم برو و رها کن