چه قصهها که با یک آغوش شروع میشوند
و چه قصهها که با یک آغوش به پایان میرسند
چه حرفا که در آغوش یکدیگر گفته میشوند
حسی که یک آغوش دارد مثل حس زندگی است
وقتی شادی ما را لبریز میکند
و هنگامی که خستهایم و ناراحت به سمت آن میدویم
چه عزیزانی که پس از در آغوش گرفتن
عزیزشان خداحافظی کردند و رفتند
لحظهای که دستا از هم جدا نمیشوند و چشمها میگریند
چنین آغوشی را چه کسی از ما فراموش خواهد کرد؟
چه کسی از درون دلتنگ آن نخواهد شد؟
و آرزو نخواهد کرد که روزی آن را ببیند و به سمتش برود؟
آغوش بیشترین جایی است که اشک یک نفر را به خود دیده
در آغوش بعضیها راحتی را تجربه میکنیم که تا بحال کسی در عمر خود تجربه نکرده
مهربانی از آن میبارد
آه ای کاش چنین آغوشی سالهاطول بکشد
در آغوش یکدیگر بعضی از ضعفهایمان آشکار میشود
بخاطر همین اینطور میترسیم
اشکهای چشم ما دیده میشوند
احساس آرامش عجیبی به ما دست میدهد
آغوش روح آدم است
آن مهربانترین جایی است که میتوان به آن پناه برد