ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
ایزد چو نخواست آنچه من خواستم
کی گردد راست آنچه من خواستم؟
گر جمله صواب است که او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواستم
ایزد چو نخواست آنچه من خواستم
کی گردد راست آنچه من خواستم؟
گر جمله صواب است که او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواستم
ایزد چو نخواست آنچه من خواستم
کی گردد راست آنچه من خواستم؟
گر جمله صواب است که او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواستم
ایزد چو نخواست آنچه من خواستم
کی گردد راست آنچه من خواستم؟
گر جمله صواب است که او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواستم
ایزد چو نخواست آنچه من خواستم
کی گردد راست آنچه من خواستم؟
گر جمله صواب است که او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواستم
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
این چرخ چو تاسیست نگون افتاده
در وای همه زیرکان زبان افتاده
در دوستی شیشه و ساغر نگرید
لب بر لب و در میانه خون افتاده
این چرخ چو تاسیست نگون افتاده
در وای همه زیرکان زبان افتاده
در دوستی شیشه و ساغر نگرید
لب بر لب و در میانه خون افتاده
این چرخ چو تاسیست نگون افتاده
در وای همه زیرکان زبان افتاده
در دوستی شیشه و ساغر نگرید
لب بر لب و در میانه خون افتاده
این چرخ چو تاسیست نگون افتاده
در وای همه زیرکان زبان افتاده
در دوستی شیشه و ساغر نگرید
لب بر لب و در میانه خون افتاده
این چرخ چو تاسیست نگون افتاده
در وای همه زیرکان زبان افتاده
در دوستی شیشه و ساغر نگرید
لب بر لب و در میانه خون افتاده