چون آگهی ای پسر ز هر اسراری
چندین چه خوری بیهُده هر تیماری؟
چونکه نرود به اختیارت کاری
خوش باش در این نفس که هستی باری
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان کسی آگه نیست
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان کسی آگه نیست
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان کسی آگه نیست
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان کسی آگه نیست
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان کسی آگه نیست
کو محرم راز تا بگویم یک دم
کز روز نخست، خود چه بودست آدم
محنتزدهای، سرشتهای از گل غم
یک چند جهان بگشت و برداشت قدم
کو محرم راز تا بگویم یک دم
کز روز نخست، خود چه بودست آدم
محنتزدهای، سرشتهای از گل غم
یک چند جهان بگشت و برداشت قدم
کو محرم راز تا بگویم یک دم
کز روز نخست، خود چه بودست آدم
محنتزدهای، سرشتهای از گل غم
یک چند جهان بگشت و برداشت قدم
کو محرم راز تا بگویم یک دم
کز روز نخست، خود چه بودست آدم
محنتزدهای، سرشتهای از گل غم
یک چند جهان بگشت و برداشت قدم
کو محرم راز تا بگویم یک دم
کز روز نخست، خود چه بودست آدم
محنتزدهای، سرشتهای از گل غم
یک چند جهان بگشت و برداشت قدم
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان