هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
اکنون که که همه بنگرم از روی خرد
عمرم بگذشت، هیچ معلوم نشد
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
اکنون که که همه بنگرم از روی خرد
عمرم بگذشت، هیچ معلوم نشد
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
اکنون که که همه بنگرم از روی خرد
عمرم بگذشت، هیچ معلوم نشد
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
اکنون که که همه بنگرم از روی خرد
عمرم بگذشت، هیچ معلوم نشد
پاک از عدم آمدم و ناپاک شدم
شادان به در آمدم و غمناک شدم
بودم ز آب دیده در آتش دل
دادم به باد عمر و در خاک شدم
پاک از عدم آمدم و ناپاک شدم
شادان به در آمدم و غمناک شدم
بودم ز آب دیده در آتش دل
دادم به باد عمر و در خاک شدم
پاک از عدم آمدم و ناپاک شدم
شادان به در آمدم و غمناک شدم
بودم ز آب دیده در آتش دل
دادم به باد عمر و در خاک شدم
پاک از عدم آمدم و ناپاک شدم
شادان به در آمدم و غمناک شدم
بودم ز آب دیده در آتش دل
دادم به باد عمر و در خاک شدم
پاک از عدم آمدم و ناپاک شدم
شادان به در آمدم و غمناک شدم
بودم ز آب دیده در آتش دل
دادم به باد عمر و در خاک شدم
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری
چندین چه خوری بیهُده هر تیماری؟
چونکه نرود به اختیارت کاری
خوش باش در این نفس که هستی باری
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری
چندین چه خوری بیهُده هر تیماری؟
چونکه نرود به اختیارت کاری
خوش باش در این نفس که هستی باری
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری
چندین چه خوری بیهُده هر تیماری؟
چونکه نرود به اختیارت کاری
خوش باش در این نفس که هستی باری
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری
چندین چه خوری بیهُده هر تیماری؟
چونکه نرود به اختیارت کاری
خوش باش در این نفس که هستی باری
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری
چندین چه خوری بیهُده هر تیماری؟
چونکه نرود به اختیارت کاری
خوش باش در این نفس که هستی باری